سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

جنگ که تمام شد، گفتم نفس راحتی می کشیم و تازه زندگی را از نو شروع می کنیم. ترم آخر (رشته علوم سیاسی) بود که صحبت حضور در بوسنی و هرزگوین به میان آورد و از تجاوز صرب های نژاد پرست به مسلمانان تازه انقلاب کرده بوسنی وهرزگوین می گفت...

همسر دیپلمات شهید رسول حیدری در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد اظهار داشت: فروردین سال 60 ازدواج کردیم. اما حضور رسول را کمتر در خانه احساس می کردم. تقریبا تمام سال های جنگ را در جبهه حضور داشت. هر طور بود خودش را به عملیات ها می رساند. کمتر به مرخصی می آمد؛ وقتی هم برمی گشت می گفت شما استراحت کن و به هیچ کاری دست نزن. اگر هم مشغول کاری می شدم، آرام نمی نشست و کاری دیگر از امور منزل را انجام می داد.

معصومه برزگر ادامه داد: زندگی و رابطه صمیمانه ای داشتیم. رسول بدون مشورت هیچ کاری را انجام نمی داد؛ حتی با بچه ها مشورت می کرد. اعتقاد داشت زندگی جمعی باید طبق نظر همه اعضای خانواده اداره شود و نباید سلیقه یک نفر بر زندگی حاکم باشد. بسیار مهربان بود و با اخلاص.
او در طول هشت سال دفاع مقدس، حدود 65 ماه درجبهه های جنوب، بویژه غرب به خدمت خالصانه می پردازد که عمدتاً در کردستان عراق به فعالیت شناسایی اقدام می نمود. درشمال عراق تاعمق خاک عراق نفوذ کرد و گاهی در شناسایی ها تا مرز سوریه به پیش می رود.
وی اضافه کرد: جنگ که تمام شد، گفتم نفس راحتی می کشیم و تازه زندگی مشرکمان را شروع خواهیم کرد. ترم آخر (کارشناسی، رشته علوم سیاسی) بود که صحبت حضور در بوسنی و هرزگوین به میان آورد و از تجاوز صرب های نژاد پرست به مسلمانان تازه انقلاب یافته بوسنی وهرزگوین می گفت. از این حرفش شوکه شدم. من و مادر ایشان راضی نمی شدیم. رسول هم تلاش می کرد ما را قانع کند. می گفت ما مسلمانیم باید به داد مسلمانان برسیم... بالاخره کم کم راضی شدیم و با رضایت من و مادرش دانشگاه را رها کرد و به بوسنی رفت. 
همسر شهید حیدری افزود:علاقه خاصی به فرزندانمان داشت. شب ها که به خانه برمی گشت ساعاتی را به بازی کردن با آنها اختصاص می داد و خودش هم می شد یک بچه. به تربیت و درس خواندن فرزندان خیلی اهمیت می داد. حتی وقتی بوسنی بود، برنامه اش را طوری تنظیم می کرد که هنگام امتحانات آنها در خانه حضور داشته باشد. برای بچه ها کتاب و نشریات می خرید و آنها را به مطالعه تشویق می کرد. وقتی هم بوسنی بود به یکی از دوستانش سفارش می کرد هر هفته نشریه مورد علاقه بچه ها را به دست آنها برساند. 

برزگر تاکید کرد: شهدا جدا از مردم عادی نیستند. رسول هم عصبانی می شد اما رفتار منطقی از خود نشان می داد. وقتی ناراحت می شد به حیاط یا بیرون از منزل می رفت و قدم می زد و چند دقیقه بعد در حالیکه آرام شده بود با لبخند به خانه برمی گشت.
وی ادامه داد: خرداد ماه سال 72 بود. همراه همسر برادرم مشغول آماده کردن بچه ها بودیم تا آنها را برای بازی به پارک ببریم که تلفن زنگ زد. آن طرف خط آقا رسول بود با صدایی گرفته. سلام و احوالپرسی کرد و گفت: تسلیت می گویم. ترسیدم! گفتم چی شده؟ گفت: ایام رحلت امام (ره) را تسلیت می گویم. جمله اش یک جورهایی معنا دار بود. حالم دگرگون شد. با همه بچه ها احوال پرسی کرد. حس عجیبی داشتم. 
این آخرین تماس تلفنی اش بود. چند روز بعد یعنی شب نوزدهم خردادماه با خبر شدم که شهید شده. با دوستانش تماس گرفتم. آنها کتمان می کردند. وقتی اصرار مرا دیدند، گفتند رسول زخمی شده. ایام امتحانات بچه ها بود. دوستان رسول می دانستند که او تا چه حد به آرامش بچه ها در فصل امتحانات توجه می کند؛ روی همین حساب صبر کردند ده روز بعد زمانی که امتحانات به پایان می رسید خبر شهادتش را به من دادند. 

امروز همه تلاش ها، دغدغه ها و نگرانی های شهید رسول حیدری در مورد درس و تحصیل فرزندانش به ثمر نشسته و حالا علیرضا کارشناس ارشد رشته برق، زینب دانشجوی دوره دکترا رشته برق و محمد مهدی دانشجوی کارشناس برق است.
بچه ها بزرگ شده اند و مدارج رشد و تعالی را طی می کنند. می گویم خدا را شکر! رسول هم همین را می خواست.


نوشته شده در دوشنبه 91 خرداد 22ساعت ساعت 11:7 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin